
کتاب من دانای کل هستم
1 عدد
... حواست هس؟ غلام بهم گفت. همین دیشبی. به تار موت خبر نداشتم. تُف به روزگار! گفت قضیه سرشب بوده. جیگرم آتیش گرفت. عینهو سگ پاسوخته آروم و قرار نداشتم. به جون رضا اگه یه کلام گفته بودی، اگه خبر داشتم، همون دیشب با بروبچهها رَبُّ و رُبِّشون رو در میآوردیم. با همین چاقو یه خط که مینداختم رو شیکمش کار تموم بود. به مولا قسم. اون که از گرگ میترسه گوسفند نگه نمیداره. ما که نمیترسیم. درسته ما درس و مشق نکردیم و سواتموات نداریم اما یه جو معرفت که داریم. مث شما مکتب و دانشگاه نرفتیم اما میفهمیم چی به چیه. میفهمیم چی میکِشی. جیگرسوختگی که به کتابمتاب نیس. حواست هس؟ نه اینکه بخوایم جبران لوتیگری شما رو سر اون قضیهی ناخوشی همشیره و سفارش دواخونه و طبیب کرده باشیم، هر چند نمک بهحرومی تو کَتِ ما نمیره، ولی به موت قسم صحبت اینا نیس.

