کتاب مقاومت، عصیان و مرگ
کتاب مقاومت، عصیان و مرگ
به من گفتید: «عظمت کشورم قیمت ندارد و هر چیزی که در راه عظمت آن به کار رود، نیکوست. در جهانی که همهچیز معنایش را از دست داده، کسانی، مثل ما آلمانیان جوان، که از فرط خوشاقبالی معنا را در سرنوشت ملتمان مییابند، باید همه چیز را فدای آن کنند». تا آن روزگار شما را دوست میداشتم، اما همان موقع از شما دل بریدم و گفتم: «نه، نمیتوانم باور کنم که هر چیزی میبایست تابع هدفی باشد. چیزهایی هستند که قابل بخشش نیستند. من باید بتوانم در عین دوستداشتن کشورم، به عدالت هم مهر بورزم. من نمیخواهم کشورم به عظمتی دست یابد که آلوده به خون و دروغ است. من احیاء کشورم را در عین احياء عدالت میخواهم». و شما به طعنه گفتید: «بنابراین، تو کشورت را دوست نمیداری».
صفحه ۱۵