کتاب مصاحبه های کوتاه با مردان کریه
2 عدد
مثل تمام آن خوابها، با یکیام که میشناسمش اما نمیدانم از کجا میشناسم و ناگهان این آدم بهام میگوید که کورم. یعنی واقعاً کور، نابینا، الخ. یا در حضور این آدم است که ناگهان میفهمم کورم. وقتی میفهمم اتفاقی که میافتد این است که ناراحت میشوم. عجیب ناراحت میشوم که کورم. آن آدم یک جوری میداند که چه قدر ناراحت شدهام و بهام هشدار میدهد که اگر گریهام بگیرد، چشمهایم یک جوری درد خواهد گرفت و کوریام شـدیدتر خواهد شد، اما دست خودم نیست. مینشینم و زارزار گریه میکنم. توی تخت بیدار میشوم و گریه میکنم و آن قدر شدید گریه میکنم که نمیتوانم چیزی ببینم یا چیزی را از چیز دیگری تشخیص بدهم یا هر کار دیگری بکنم.
صفحه ۵۰