کتاب مسخ | نشر نگاه
کتاب مسخ | نشر نگاه
چرا خواهرش نمیرفت جزو جرگهی آنهای دیگر بشود؟ بیشک تازه بلند شده و لباس نپوشیده بود. امّا چرا گریه میکرد؟ آیا علت گریهاش این بود که گرهگوار بلند نمیشد تا معاون را داخل اتاقش بکند و بیم آن بود که از کارش مغزول شود و رئیس، مثل سابق که تقاضاهایی میکرد، دوباره اسباب زحمت پدر و مادرش را فراهم بیاورد؟ نگرانی بیجایی بود! گرهگوار حتی حاضر بود و هیچ خیال نداشت که خانوادهی خود را ترک بکند. در این لحظه البتّه او روی قالیچه خوابیده بود و هر کس او را در این حال میدید، نمیتوانست جداً از او توقع داشته باشد که معاون را داخل اتاقش بکند. ولی به هر حال، به علت این بیادبی کوچک که بعد به خوبی از عهدهی جبرانش برمیآمد او را فوراً بیرون نمیکردند و گرهگوار عقیده داشت که در این لحظه اگر او را به حال خود میگذاشتند، بهتر از آن بود که به وسیلهی نطقها و گریه و زاری اذیتش کنند. امّا به طور قطع، دودلی باعث نگرانی آنها شده و همین نکته اقدامات آنها را تبرئه میکرد.
صفحه ۱۵مروری بر کتاب مسخ نوشته فرانتس کافکا را در آوانگارد بخوانید.