کتاب مستاجر وایلدفل هال
کتاب مستاجر وایلدفل هال
1 عدد
قلبم به تاپتاپ افتاد و از خودم پرسیدم: «چه جوری با من سلام و احوالپرسی میکند؟» به جای آنکه به طرفش بروم، رویم را برگرداندم به سمت پنجره تا احساس و هیجانم را پنهان کنم یا فرو بنشانم. اما او بعد از سلام و احوالپرسی با آقا و خانم میزبان و بقیه حاضران آمد طرف من، با شور و حرارت دستم را فشرد و به نجوا گفت که از دیدن دوبارهام خیلی خوشحال است. بلافاصله اعلام کردند که غذا حاضر است، و خالهام از آقای هانتینگدن خواست که دوشیزه هارگریو را به اتاق غذاخوری هدایت کند، و آقای ویلمت اکبیری با کلی ناز و ادا و پشت چشم نازککردن دستش را به طرفم دراز کرد که مرا تا میز غذا همراهی کند، و مجبور شدم بنشینم بین او و آقای بورهام. اما بعد که همه بار دیگر توی اتاق پذیرایی جمع شدیم، بهنوعی جبران مافات شد، چون چند دقیقهای به خیر و خوشی با آقای هانتینگدن گپ زدم.
صفحه ۱۹۴