کتاب مزرعه
کتاب مزرعه
من تمام شب مشغول نوشتن بودم. این پروسه راحت نبود و خسته شدهام. قرار اسن به زودی دوباره یکدیگر را ببینیم. وقت من در حال اتمام است و میخواهم پیش از اینکه دربارهی این صفحات بحث کنیم، بخوابم. پس وقایع متعاقب را به چند نکتهی سریع کاهش میدهم.
پس از دروغ فریا من چندین هفته مریض شدم. بقیه آن تابستان را در تخت گذراندم. وقتی عاقبت خوب شدم، والدینم دیگر به من اجازه ندادند تنهایی مزرعه را ترک کنم. مادرم هر شب برایم دعا میخواند. کنار تختم زانو میزد و دعا میکرد؛ بعضی وقتها یک ساعت کامل. در مدرسه بچهها فاصلهشان را با من حفظ میکردند.
صفحه 133