کتاب مرگ یزدگرد
کتاب مرگ یزدگرد
3 عدد
آسیابان: با کدام اسب؟ و من کجا را دارم؟ درهای دنیا به روی من بسته است!
زن: فقط اینجاست که درش مثل کاروانسرا باز است. به این مردک گفتم کلون در را دوباره بساز؛ نشنید!
آسیابان: خورشید و ماه به هم برآمدهاند. در هیچ گوشه رهاییم نیست. دنیا در کمین من است. چرا مینالی؟
دختر: سینهام. شکمم. دردی در هر دو جا دارم.
آسیابان: از گرسنگی است دخترجان. من امروز دانستم. در تیسفون مرا از دنیا خبر نبود. بسیار نالهها بود که من نشنیدم. من به دنیا پشت کرده بودم، آری؛ و اینک دنیا به من پشت کرده است. چرا ناله میکنی؟
دختر: دردم. دردهایم.
آسیابان: آری، یک بار گفتی؛ پس چرا فراموشم شد؟ در تیسفون من درها را یک به یک به روی خود بستم، و اینجا را دری نبود - ]میماند[ - من آسیا را از شما به سکههای زرین میخرم. ای آسیابان به من بگو چند؟
زن: [شگفتزده] او میخواهد آسیای ویرانه را بهایی بنهیم.
آسیابان: [به زن] تو آسیابان باش و بگو من چه پاسخ دادم. جوال مرا بردار. آیا کسی نیست که این آسیای ویران را به من به چند پارهی زر بفروشد؟
صفحه 30