کتاب مردن کار سختی است
کتاب مردن کار سختی است
1 عدد
سه روز قبل از مرگ، وقتی درد پدرش بیشتر شد، بلبل او را شبانه به بیمارستان رساند. اینکه توانسته بود نزدیک رستوران شبانه روزی الفول ماشین پیدا کند و رانندهی تاکسی هم پذیرفته بود از شرق شهر به غرب آن برود، باعث میشد حس کند که بخت و اقبال با او یار بوده است. پیداکردن تخت خالی در بیمارستان دولتی هم خوش شانسی دیگری بود که باید بابت آن خدا را شکر میکرد. بلبل همان لحظه خدا را شکر کرد و علاوه بر کرایه، مبلغی اضافهتر نیز پرداخت؛ این مبلغ را راننده در ازای کمک برای انتقال پدر از ماشین تا برانکارد خواسته بود. بلبل تا مطمئن نشده بود که پدرش در راهروی بیمارستان رها نمیشود، کنارش ماند. راننده هم ترجیح داده بود، به جای خیابانهای خطرناک شهر، شب را در بیمارستان بگذراند. بلبل از او نپرسید که چرا به خانه اش نمی رود. می ترسید که نکند پاسخش مثل راننده ای باشد که چند وقت قبل با او صحبت کرده بود. راننده به او نیشخندی زده و گفته خانه اش در زملکا بمباران شده و همسرش زیر آوار مرده است و در آخر هم با طعنه پرسیده بود: «دربارهی کدام خانه حرف میزنی، آقا؟!»
صفحه 45