کتاب مادر بزرگ من
کتاب مادر بزرگ من
1 عدد
فرقی نمیکرد چشمانم باز باشند یا بسته، چون چند تصویر پیوسته پیش چشمانم بود: جمعیت منتظر در صحن کلیسا و بخصوص چشمان بچه ها؛ کودکان به آب انداخته شده و بیرون آمدن کله هایی از آب بر اثر سائق حیات؛ لحظه ی جدا شدن و ربوده شدن هرانوش از مادرش... و بعد تصویر چهره ی خودم در روزهای عید، حین شعر خواندن در مدرسه افتاده روی همه ی این تصاویر.
من همیشه خوب شعر میخواندم و معلم هایم اغلب مایل بودند شعرهای حماسی را من بخوانم. شعرهایی چون «گذشته ی شکوهمند» که با تمام وجود فریادشان میزدم اینک به سد تصاویر ذهنی ام می خوردند و پاره پاره میشدند، به تصویر چشمان ترسان کودکان و سرهای فروبرده شده در آب و رودهای سرخ فام از خون انسانها.
پشت جلد