کتاب لبخند با شکوه آقای گیل
کتاب لبخند با شکوه آقای گیل
1 عدد
اضطراب .
در اثنایی که فروغ الزمان سرگرم صحبت است، گیلانتاج با تابوت کوچکی که رویش تور مشکی انداخته، از اتاق علیقلی خان بیرون میآید و تابوت را روی یک کالسکۀ اسقاط بچگانه میراند مهرانگیز با حالتی گنگ و مالیخولیایی به راه رفتن او خیره مانده است. گیلانتاج با لبخند و ابهام برای مهرانگیز سر تکان میدهد و آرام به اتاق خود فرو میرود...
فروغالزمان دست به گلویش میبرد و آب دهانش را به زحمت قورت میدهد. سپس طرف میز میرود و با دستهای لرزان عصبی برای خودش قطره میریزد.
مهر انگیز هنوز طناب پیچه ؟
فروغالزمان هفت !
مهر انگیز لامپ اتاق شم که درآوردی.
فروغالزمان اون در موقعیتی نیس که... دوازده!
مهرانگیز (سیگاری با فندک آتش زده است.) چرا این همه اصرار داری توی تاریکی حبسش کنی ؟
فروغالزمان میفرمایید ولش کنم خونه رو بذاره سرش؟
مهرانگیز یه جایی بخوابونش .
فروغالزمان کجا؟
مهرانگیز همه جا آشنا داری. درمانگاه، آسایشگاه، بیمارستان .
فروغالزمان بله! ( کمی آب در استکان میریزد.) دیگه همین یکی مونده بود! ( و یک حبه قند.) مادر عزیزمو دو دستی تحویل
آقایون بدم، که،براش پروندۀ پزشکی درست کنن و شرح حال خانوادگی بنویسن. ( آهسته هم میزند) شرایط منو
درک کن!
صفحه 116