کتاب قلعه سفید | نشر ققنوس
کتاب قلعه سفید | نشر ققنوس
1 عدد
سلطان میگفت «آن سلاح باورنکردنی را بساز تا دشمنانمان را تار و مار کند.» شاید با گفتن این حرف، استاد را امتحان میکرد، شاید رؤیایی داشت که از استاد پنهانش میکرد، شاید میخواست به مادرش و پاشاها نشان بدهد عقلِ کلهایی که دورش جمع کرده به درد میخورند، شاید هم فکر میکرد استاد، پس از طاعون، میتواند معجزة دیگری هم بکند، شاید هم واقعاً تحتتأثیر آن تصاویر فلاکت قرار گرفته بود که در کتابمان گنجانده بودیم، شاید هم این فکر نگرانش کرده بود که کسانی که میخواهند برادرش را به جای او بنشانند، او را از تخت به زیر خواهند کشید؛ این نگرانیاش همانند ترسی بود که پس از چندین شکست نظامی بر او مستولی شده بود.
صفحه ۱۵۳