کتاب قرار نبود...
کتاب قرار نبود...
- اومدم که اگه حالت خوب نشده ببرمت دکتر، ولی انگار...
- خوبم...
- دارم میبینم، این چه وضعشه؟!
سریع گارد گرفتم، انگار هیچ وقت نمیتونستم به این فکر کنم که آرتان از حرفاش میتونه منظور مثبتی هم داشته باشه! همیشه و همیشه بهدنبال منفیترین نکته حرفش میگشتم:
- کدوم وضع؟ اینکه با دوستام داریم میخندیم؟ انتظار داشتی منو توی رختخواب رو به موت ببینی تا خیالت راحت بشه؟
آرتان که از پیشداوریهای همیشگی من کلافه بود، پوفی کرد و گفت:
- تو کلا مشکل داری... من کی این حرفو زدم؟!
- واسه من دکتر نشو! هرچی هم که باشم از تو که این همه با افراد مشکلدار سروکله زدی بهترم.