کتاب فلسفه تنهایی | فرهنگ نشر نو
کتاب فلسفه تنهایی | فرهنگ نشر نو
1 عدد
«تنهایی» و «تنها بودن»
نخستین باری که واژة «تنهایی» در مکتوبی در زبان انگلیسی آمده است در نمایشنامة کوریولانوس شکسپیر است که تنها بودنی مفرط را نشان میدهد. به همین دلیل ممکن است فکر کنید که تنهایی تا حد زیادی مترادف تنها بودن است و فيالواقع هم چنین فکری در میان ما شایع است که افرادی که احساس تنهایی میکنند تنهاتر هستند و افرادی که تنهاتر هستند بیشتر احساس تنهایی میکنند. اما چنانکه خواهیم دید، تنهایی، چه از نظر منطقی چه از نظر تجربی، ربطی به تنها بودن ندارد. آنچه دربارة تنهایی مهم است شمار افرادی نیست که دوروبر آدم هستند، بلکه احساسی است که فرد از رابطهاش با دیگران دارد.
میتوان گفت همة افراد در درک و تجربة جهان تنهایند. وقتی داریم در میان صدها تن دیگر به یک سخنرانی گوش میدهیم به یک معنا با کلماتی که میشنویم تنها هستیم. در کنسرتی بزرگ که هزاران نفر حاضرند ما با موسیقی تنها هستیم، چون درک تجربة شخصِ خود ما از آن موسیقی است که اهمیت دارد. البته بدیهی است که ما این درکها و تجربهها را با دیگران به اشتراک میگذاریم - واکنشهای دیگران را میبینیم و میسنجیم و احساس خودمان را بیان میکنیم، چه با کلمات چه با حرکت دست و بدن و صورت - اما همیشه درک و تجربه، بخش و جزئی هم دارد که غیرقابل بیان و انتقال به دیگران است. احساس درد را هم به همین نحو نمیتوان به اشتراک گذاشت.
صفحه ۲۰و۲۱