کتاب عنصر نامطلوب
کتاب عنصر نامطلوب
«هیچ دلت برای وطنت تنگ میشود؟»
وطن کجاست؟ من وطنهای زیادی داشتم. تصور میکنم زمانی برای همهشان دلتنگ میشدم ولی مدتی است که هرجا باشم همانجا وطنم است.»
دقیقاً همینطور بود: مانوئل حالت راندهشدهای را نداشت که برای برانگیختن احساس رقت در نسل آینده روی صخرهای در وسط دریا ژست گرفته باشد. حالت او، حالت مردی بود که همیشه در کشور خودش است. کموبیش چنین بود - شاید هم فكر «وطن» دیگر برایش مفهومی نداشت.
«به تو حسودیم میشود. من در این مملکت کاملاً حیرانم.»
«مسئلة زمان است. عادت میکنی.»
صفحه ۱۰۹از پشت عینک دودی
مروری بر کتاب سر کلاس با کیارستمی نوشتهی پال کرونین
کوتولهی قلدر تارتوف مزوّر است یا روشنفکر؟
معرفی نمایشنامهی روشناییهای بوهم نوشتهی رامون ماریا دل بایه اینکلان
به من از شبهای پررمزوراز سرزمین شنزارها بگو
معرفی کتاب شهرهای افسانهای، شاهزادگان و جنها (از اساطیر و افسانه های عرب) نوشتهی خیرات الصالح