
کتاب عشق و چیزهای دیگر
1 عدد
از روزی که پرستو را در کافه پیکولو دیده بودم بیش از سه هفته گذشته بود و من هنوز به راهحلی نرسیده بودم. نمیدانم چرا بدون هیچ دلیل روشنی فکر میکردم سرمه میتواند در حل مشکل کمکم کند. احتمالا به این خاطر که مراد یکجورهایی مرموز بهنظر میرسید و بیشتر ما، از عهد باستان تا امروز، همیشه فکر میکنیم آدمهای مرموز از بقیه داناترند. شاید هم به این خاطر سراغ مراد رفتم که به شکلی ناخودآگاه دوست داشتم درستی یا نادرستی این تصور باستانی را آزمایش کنم. شاید هم، خیلی ساده، دلیلش این بود که آن روزها کس دیگری بهتر از سرمه سراغ نداشتم. به هر حال شبی از شبهای اواخر مهرماه تصمیم گرفتم با سرمه بروم شبگردی. این تنها وقتی بود که میتوانستم سرحوصله با او حرف بزنم. همین جا بگویم احتمالا چیزهایی را که دربارهی آن شب میخواهم بگویم باور نخواهید کرد.

