
کتاب عزاداران بیل
حسنی و مشدی جبار به پوروس رسیدند.
حسنی گفت: «اگر گیر بیفتیم چه کارمان میکنن؟»
مشدی جبار گفت: «گیر نمیافتیم.»
حسنی گفت: «مگه نمیریم توی ده؟»
مشدی جبار گفت: «نه، توی ده نمیریم. این گوشه و کنار منتظر میشینیم و وقتی که پوروسیها از دزدی برمیگردن، جلوشان میایستیم و از چنگشون درمیآریم.»
حسنی گفت: «میتونیم؟»
مشدی جبار گفت: «البته که میتونیم.»
هر دو رفتند نشستند زیر یکی از درختها. خانههای پروس خاموش بود و صدای جنبندهای به گوش نمیرسید.
حسنی گفت: «همه خوابیدن.»
مشدی جبار گفت: «اینا خودشونو به خواب میزنن.»
حسنی گفت: «تو چیزی میبینی؟»
مشدی جبار گفت: «اون گوشه رو نگاه کن.»
هر دو نگاه کردند، آتش چپقی از وسط تاریکی درختها پیدا بود.
حسنی گفت: «مواظبن؟»
مشدی جبار گفت: «باشن، حرف نزن، بشین ببینیم چی پیش میآد.»
حسنی گفت: «خب، من دیگه حرف نمیزنم.»
هر دو ساکت نشستند. باد سردی میوزید، از دور صدای زنگولهای شنیده میشد.
مشهدی جبار و حسنی نگاه کردند؛ گاری کوچکی از خاتونآباد به طرف سیدآباد میرفت.



قضاوت یک برزخ
معرفی نمایشنامهی باغ دکتر کوک نوشتهی آیرا لوین

زن در حاشیه تاریخ یا قلب روایت؟ تحلیل جنسیت در تاریخ ایران
مروری بر کتاب چرا شد محو از یاد تو نامم؟ نوشتهی افسانه نجمآبادی

بیدارم نکنید، بگذارید همینطور بمیرم!
معرفی کتاب واقعیات قضیهی آقای والدمار همراه با دو نقد ادبی نوشتهی ادگار آلن پو