کتاب عاشق
کتاب عاشق
به مادرم گفتم که بیش از هر چیز خواهان نوشتن بودهام، جز نوشتن طالب چیز دیگری نبودهام، هیچچیز. مادرم زن لجبازی است. پاسخی نمیدهد. به دنبال نگاهی گذرا، سر برمیگرداند و نرم و فراموشنشدنی شانه بالا میاندازد. بعدها اولین کسی که از خانواده روی گرداند من بودم. هنوز چند سالی مانده است که مرا، این دختربچه را از دست بدهد. در مورد پسرها جای نگرانی نیست، ولی میداند که این دختر روزی ترکش میکند، روزی به این نتیجه میرسد که از خانه بزند بیرون. دخترک در زبان فرانسوی شاگرد اول شده است. آقای مدیر میگوید: خانم، دخترتان در زبان فرانسوی شاگرد اول شده است. مادرم چیزی نمیگوید. هیچچیز. خوشحال هم نمیشود، چون کسی که شاگرد اول شده منم،نه پسرهاش. این موجود کثیف، این مادری که محبوبم است، میگوید: در ریاضیات چطور؟ در جواب میشنود: هنوز زود است، بعدا مادرم میپرسد: بعدا یعنی کی؟ مدیر میگوید: هر وقت دخترتان آمادگی داشته باشد، خانم.