کتاب شیفتگیها
کتاب شیفتگیها
2 عدد
آخرین صبحی که من و همسرش او را دیدیم دیگر نتوانستند شام کنار هم باشند يا حتی با هم ناهار بخورند. لوییزا بیست دقیقه پشت میز رستوران منتظرش ماند. گیج بود اما خیلی نگران نبود. تا اینکه تلفنش زنگ زد ودنیایش به آخر رسید و دیگر منتظر همسرش نماند.
صفحه ۱۳هیچکس کوچولوها را جا نمیگذارد!
معرفی کتاب کودک بابا لنگ دراز نوشتهی نادین بران کازم
بابا، از تبارمان برایم بگو
معرفی کتاب من فلوجه را به یاد میآورم نوشتهی فرات العانی
به من از شبهای پررمزوراز سرزمین شنزارها بگو
معرفی کتاب شهرهای افسانهای، شاهزادگان و جنها (از اساطیر و افسانه های عرب) نوشتهی خیرات الصالح