کتاب شنیدن شهر
کتاب شنیدن شهر
1 عدد
سه مرد دور آتش نشستهاند. بارانی شدید میبارد. آنها زیر سقف دروازهای ویران پناه گرفتهاند. باران تند و طولانی میبارد و زمان کند و لخت میگذرد. از بین این سه مرد، یکی هیزم شکن است ، یکی راهب و دیگری عابر. هیزم شکن و راهب قصهای در سینه دارند و عابر، به نمایندگی از ما مخاطبان ، مشتاق شنیدن این قصه است . دو راوی و یک روایت شنو. اما این قصه از جنس حکایتهای وقت فراغت نیست، از آن ها که در آرامش و اطمینان با «یکی بود یکی نبود» شروع میشوند و با پند و اندرز شنونده و پیام اخلاقی تمام. این قصه قصهای مرموز و مبهم و ترسناک است که حتی راویان آن تصور روشنی از معنا و محرکش ندارند، مردی کشته شده اما این که چرا کشته شده و چه کسی او را کشته ، در هالهای از ابهام است. هیزم شکن و راهب ، هر کدام گوشه هایی از ماجرا را به چشم دیده اند و گوشههایی دیگر را شنیدهاند.
پیش درآمد مقالهی اول