کتاب شاگرد قصاب
کتاب شاگرد قصاب
1 عدد
به خودم گفتم فعلا برنمیگردم مغازهی لدی و اول چرخدستی را میآورم بیرون و بعد مینشینم و یک کم به اوضاع فکر میکنم و همه چیز رو به راه میشود و همه چیز رو به راه میشد اگر موقع رد شدن از جلو پنجرهی کافه، جو را نمیدیدم. پنجره باز بود و صدای موسیقی بلند. جو بین موبوره و یکی دیگر نشسته بود و قاهقاه میخندید و کی جلوش نشسته بود؟ فیلیپ نوجنت. داشت یک چیزی برای دختره توضیح میداد و با دست یک چیزهایی در هوا میکشید. جو سیگار میکشید و وقتی موبوره یک چیزی گفت سر تکان داد. موها را از روی چشمش کنار زد و به چیزی که جو گفت خندید. بعد دختره سرش را گذاشت روی دستش و سیگارش را تکاند. فیلیپ نوجنت هماهنگ با موسیقی روی میز ضرب گرفته بود. ایستاده بودم و از پنجره نگاهشان میکردم و شعر آهنگ در سرم تکرار میشد وقتی که نزدیکم میشی، تمام تنم میلرزه!
صفحه 134