کتاب سگ سالی
کتاب سگ سالی
2 عدد
حالا همهی سگهای آبادی باهم پارس میکردند. همین چند لحظهی پیش بود که سگهای کنکیل جواب عوعوی کشدار سگهای قلعه را دادند. صدای جیغ مرغ و خروسها را که شنید، فهمید این پارس برای تاراندن روباه یا شغالی بوده که به یکی از مرغدانیهای قلعه زده.
مرغدانی مشتی رسول، علی دراز، کنیزحسین، محمود ایاز، کام شان؟ تپههای سنگی و خانههای گلی صدای هیاهوی مرد و زنی را از دوردست شنیدند. «بگیرش پدرسگ.» اگر مادرش هم بود همین را میگفت.
گرگو پشت دیوار هلسک هلسک میکرد. اگر چیز به دردبخوری داشت حتم برایش میانداخت، نداشت. آخرین لقمهی تافتون بیات شدهاش را همین جا، پشـت دیوار، دو ساعت پیش خورده بود. همان وقتی که سگهای آبادی یک ریز پارس میکردند و گرگو بین واق واقهای پراکندهاش، هلسک هلسکی التماس أميز میکرد. دادالله چندباری چخه چخه کرده بود و یک بار هم گفته بود کپهی مرگت را بذار پدرسگ.
صفحه ۷