
کتاب سرودهای مخالف، ارکسترهای بزرگ ندارند
ده روز بود در تهران یال اسبان باران شده بود و پیریز در آن پاییز بیخون و شادی کسل میبارید باران پاییز سر بند آمدن ندارد.
خیابان نادری داشت رودخانه میشد. از کناره ها دو جوی پر شده به وسط خیابان زده بود. اتومبیلها بر قوز آسفالت آرام میرفتند. زیر هر لبه بارانگیر سیمانی بالای پنجره ساختمانها مردم جمع بودند. بعضی همان زیرِ لبه ساروج چتر را هم باز کرده بودند.
دستفروشان و خیابان گردان، زنان بیکار و به دنبال کار، زیر نقاب سیمانی ساختمانها، میان راهرو آپارتمانها ایستاده بودند. جلوی بعضی از آنها جوراب فروشان و آنها، که لباس زیر زنانه میفروختند آب میوه فروشها و جیب برها و کف زنها جمع بودند. اول از باران و تندی آن حرف را شروع میکردند و بعد از مدتی، حتی به معامله و دعوا و دوستی و پیشنهادها و عشقهای دوساعته و فریاد و فرار میرسیدند.

