کتاب سرباز کوچک امام
چون همراه اکیپ خبرنگارها دوربین فیلمبرداری نبود، حدس زدم که باید خبرنگار رادیو باشند. همراه خبرنگارها، یک خبرنگار زن بی حجاب هم بود که کت و دامن پوشیده بود و به عربی با بقیه حرف میزد تا چشمش بهم افتاد دهانش از تعجب باز ماند و بی هیچ حرفی به سمتم آمد. گفتم حتماٌ میخواهد سر صحبت را با من باز کند. نزدیکم که شد دیدم دستش را باز کرد و به حالتی که بخواهد سرم را در آغوش بگیرد، به طرفم خم شد! هم خندهام گرفته بود و هم عصبانی شده بودم. یعنی چه فکر پیش خودش کرده بود که میخواست اینطور به من ابراز محبت کند؟ دستش نزدیک سرم که شد یک مرتبه دستم را بالا آوردم و دستش را پس زدم و خودم را کنار کشیدم. ماتش برده بود. انتظار نداشت چنین واکنش را از من، آن هم جلوی خبرنگارها و فرمانده اردوگاه ببیند.
صفحه260