کتاب ریگودون
کتاب ریگودون
درینگ درینگ!... باز هم زنگ تلفن... این بار دیگر واقعاً شورش را درآوردهاند! مولیر مرد از بس موی دماغش شدند... پوکلن !... پوکلن! فقط آن میان پرده کوتاه! لطفاً!... و أن باله!... لویی چهاردهم ضیافت بزرگی برپا کرده! امشب!... دو هزار میهمان دارد! بله، امشب! مولیر مرد از بس موی دماغش شدند... در پاسخ باید گفته باشد: بروید پی کارتان!... پوکلن شرایط اسفناکی داشت!... اما مثل یک بژه رام بود، روی صحنه مرد، درحالیکه تا حد پاره شدن ریههایش سرفه میکرد، با حسن نیت تا آخرین قطره خونش ایستاد و نقش خود را ایفا کرد... خوب میدانم چه چیزی در انتظارم است، اما من که مولیر نیستم به خاطر بن آشیل خودم را از پا درآورم ...
صفحه ۳۹