کتاب رهیده: هجده روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم
1 عدد
«مراسم بـه هم خورد.» بابا همان طور که نشسته بوده توی سکوی آخرین پنجرهی آسایشگاه و با آینهی کوچک توی دستش کریدور را میپاییده، وسط نگهبانی خوابش میبرد. آینهی زنگ زده با قاب پلاستیکی رنگ و رورفته از دستش سر میخورد پایین مدرک خوبی میشود برای اثبات بیدردسر اینکه در این آسایشگاه عمل ممنوعهای رخ داده. برای همین هم مراسم نیمه کاره تمام میشود. همهی آسایشگاه سراسیمه میافتند دنبال از بین بردن اثر جرمی که روی موزائیکهای سفید انتهای کریدور برق میزده.
بابا اینها را که برایم تعریف میکند، از جایش بلند میشود، اتاق را برانداز میکند و با قدمهایش یک مستطیل فرضی میکشد: کروکی آسایشگاه کوچکتر از چیزی است که همهی این سالها خیال میکردم. سر صبر، همهی اجزای آسایشگاه را یکی یکی میچیند تـوی آن مستطیل. دلش میخواهد سکونتگاه سالهای اسارتش را «دقیق» تصور کنم. سعی میکنم پابه پای کروکی بابا تصویر ذهنیام از آن جا را کامل کنم. بعد بایستم یک گوشهی آسایشگاه و شاهد نیمه کاره ماندن عزاداری شان باشم.
صفحه ۳۸چند نفر از ما، حقوق کودکان را میداند؟
مروری بر کتاب کودک حق دارم فرهنگ داشته باشم نوشتهی آلن سر
ببخشید آقای جابز!
معرفی کتاب استیو جابز غلط کرد با تو نوشتهی آزاده رحیمی
چگونه زنان پیشرو تاریخ ایران را تغییر دادند؟
معرفی کتاب زنان پیشرو (داستانهایی برای دختران ایران) نوشتهی الهام نظری و گلچهره سهراب