کتاب دروغ سوم
کتاب دروغ سوم
1 عدد
حوالی آخر تابستان، تقریبا دیگر پولی ندارم، مجبورم صرفهجویی کنم. یک ساز دهنی میخرم و میروم توی کافهها ساز میزنم، مثل دوره کودکیام. مشتریها برایم نوشیدنی میخرند. از بابت غذا هم، به سوپهای سبزیجات خانم کتابفروش اکتفا میکنم. در ماههای سپتامبر و اکتبر، دیگر حتی نمیتوانم اجارهام را هم بدهم. خانم کتابفروش از من اجاره نمیخواهد، به تمیز کردن آپارتمان، شستن ملافه و آوردن سوپ ادامه میدهد.
نمیدانم باید چه کار کنم، اما دلم نمیخواهد برگردم به کشور دیگر، باید همین جا بمانم، باید همین جا بمیرم، توی همین شهر.
از وقتی آمدهام اینجا دردهایم دیگر سراغم نیامدهاند، بهرغم زیادهروی در استفاده از الکل و توتون.
صفحه 60
از خواندن این کتاب بی نهایت لذت بردم
از خواندن این کتاب بی نهایت لذت بردم