کتاب دردسرهای یک چینی در چین
کتاب دردسرهای یک چینی در چین
آنجا که خصلت و ملت شخصيتها کمکم آشکار میشود
یکی از مهمانان، در حالی که آرنجش را روی دستة صندلی پشت - مرمری خود تکیه داده و ریشة شکرسود نیلوفری را میجوید، با صدای بلند گفت: «در هر حال، باید قبول کرد که زندگی جنبههای خوبی دارد.»
یکی دیگر از مهمانان، در حالی که تندی فلفل بالة کوسهماهی لذيذی که زیر دندان داشت میرفت تا راه گلویش را بند آورد، در میان دو سرفة طولانی گفت: «جنبههای بد هم دارد.»
مرد مسنتری که عینک بزرگی با شیشههای پهن و دستة چوبی روی بینیاش سنگینی میکرد گفت: «بیایید کمی فیلسوفانهتر به قضیه نگاه کنیم. امروز ممکن است کسی لقمه در گلویش گیر کند و خفه شود و فردا، همه چیز مانند جرعههای شیرین این شهد از گلویش پایین برود. زندگی همین است دیگر.»
مرد که معلوم بود آدم خوشگذرانی است این را گفت و، با خوشخلقی، لیوان معجون عالی و ولرمی را که بخارش به آرامی از قوری فلزی برمیخاست سرکشید.
مهمان چهارم گفت: «اگر از من میپرسید، زندگی بهنظرم خیلی هم دلچسب است، مشروط بر اینکه کار نکنی و آن قدر هم داشتهباشی که کار نکنی!»