کتاب در گذار روزگار
کتاب در گذار روزگار
3 عدد
دخترش با موهای افشان آمده بود و گفته بود «بابا، بریم بگردیم.» و او میدانست این خواهش از دخترش نیست. اما دخترش بود و با خنده ته چشمانش منتظر ایستاده بود و خواهش او برانگیخته مادرش هم که بود اکنون دیگر خواهش او بود. بیرون پیش پنجره پردهی نئی آویزان بود که روشنی را در خود میخواباند و به اتاق تاریکی آرامکنندهیی میداد. مرد گفته بود «چشم باباجون. برو بده مامانت گیسات را ببافه.»
صفحه ۱۵
هوش مصنوعی: چگونه اسبهای روشنگری را تربیت کنیم؟
نقش هوش مصنوعی در ترجمه ادبی: چالشها و فرصتها
به من از شبهای پررمزوراز سرزمین شنزارها بگو
معرفی کتاب شهرهای افسانهای، شاهزادگان و جنها (از اساطیر و افسانه های عرب) نوشتهی خیرات الصالح
فرشتهی تاریخ
معرفی کتاب آخرین روزهای والتر بنیامین نوشتهی جی پارینی