کتاب دختر پنهانم
کتاب دختر پنهانم
من هم چیزهای تیرهرنگ زیادی در سکوت مخفی میکردم. پشیمانی از ناسپاسی، مثلا، از برندا. او بود که متن من را به هاردی داده بود، خود هاردی به من گفت. نمیدانم چهطور همدیگر را میشناختند و نخواستم بدانم که چه بدهبستانی با هم داشتند. امروز فقط میدانم که نوشتههای من بدون برندا مورد هیچ توجهای قرار نمیگرفتند. ولی در آن زمان آن را به هیچ کس نگفتم حتی به جانی، حتی به استادم و بهخصوص هرگز دنبال او نگشتم. این را فقط در نامههایی که دو سال پیش به دخترها نوشتم اعتراف کردم و آنها حتی آن را نخواندند. نوشتم: «احتیاج داشتم که باور کنم همه چیز را خودم به تنهایی انجام دادهام. میخواستم مدام به شکلی خودم را شدیدتر احساس کنم. استعدادهایم، استقلال تواناییهایم را.»
صفحه 118