کتاب داشتن و نداشتن | نشر افق
کتاب داشتن و نداشتن | نشر افق
در کافه میخواست حقیقت را به فردی بگوید، اما انتوانست. کسی آنجا نبود و او روی چهارپایهی بلند نشسته بود و میخواست به او بگوید، اما ممکن نبود. به محض اینکه آمادهی گفتن میشد بهنظرش میآمد که فردی قبول نمیکند. شاید آنوقتها کنار میآمد، اما حالا نه. البته شاید آن وقتها هم کنار نمیآمد. وقتی به این فکر افتاد که ماجرا را به فردی بگوید تازه فهمید تا چه حد خطرناک است. با خود گفت میتوانم همینجا بمانم و هیچ اتفاقی هم نیفتد. میتوانم اینجا بمانم و چند نوشیدنی بخورم و گرم بشوم و در آن شرکت نکنم. جز اینکه اسلحهام در لنج است. اما هیچکس نمیداند مال من است، به جز زنم. در یک سفر به کوبا آن را خریدم، آن وقتها که جنس میآوردم. هیچکس نمیداند اسلحه دارم. میتوانم اینجا بمانم و وارد ماجرا نشوم. اما زن و بچهام چه بخورند؟ مخارج مری و دخترها از کجا تأمین شود؟ نه کشتی دارم، نه پول، نه تحصیلات. چه کاری از یک مرد یک دست ساخته است؟ تنها چیزی که دارم دل و جرئت سفرهای غیرقانونی است.
صفحه ۱۶۲