کتاب داستان های با اجازه
کتاب داستان های با اجازه
يک چيز ديگرتا یادم نرفته، آن مرد با خواب بیگانه بود. شب تا صبح نمیخوابید و در نور چراغ مطالعه ژست میگرفت. اگر یکی از پنجره سرک میکشید، خیال میکرد او نویسندهای در حال کار است. نویسندهای که گویا غرق تفکر در موضوعی پیچیده است و فکرمیکند که دربارهی جهان و معنا و کائنات چه چیزی بنویسد. ذهن او چشم اندازی را از پی چشم انداز دیگر میگشاید، افکارش از جعبهای روزگاری جهل و ضلالت و کوته بینی را در آن محبوس کرده بودند، رها میشد. او به مرزهای محدودیت دانش بشری میاندیشید، به بیهودگی تاریخ، تنهایی آدمی، خیروشر، امید و نومیدی و چالههای نسبی گرایی و زیبایی البته اولین و فوری ترین مسئلهاش زیبایی بود.
پشت جلد