کتاب خواب عموجان
کتاب خواب عموجان
1 عدد
از آن جا شروع می کنم که خدا می داند شاهزاده «کاف» چقدر پیر بود و با نگاه کردن به او بی اختیار این فکر به ذهن آدم خطور می کرد که همین الان فرو می ریزد و از هم میباشد، از بس پوسیده بود یا بهتر است بگویم فرسوده شده بود. در مارد اسوف همیشه افسانه های خیلی عجیب و غریب و تخیلی راجع به او تعریف میکردند. حتی میگفتند پیرمرد عقلش را از دست داده. به نظر مردم از همه عجیب تر این بود که ملاکی با چهار هزار رعیت و از خانواده ای سرشناس و با اصل و نسب، که اگر میخواست میتوانست بر استاندار و فرماندار تسلط زیادی داشته باشد، همچون زاهدی تارک دنیا، در ملک باشکوه و مجلل خود تک و تنها زندگی میکند
صفحه 13