کتاب خشم و هیاهو | نشر علمی و فرهنگی
کتاب خشم و هیاهو | نشر علمی و فرهنگی
حالا دیگر هیچ نمیدانستم که اتومبیل کجاست. نمیتوانستم به هیچ چیز جز سرم فکر کنم. و فقط جایی میایستادم و به خودم میگفتم که راستی اصلاً فوردی دیدهام یا نه؟ و حتی زیاد هم اهمیت نمیدادم که دیدهام یا نه. من همیشه گفتهام بگذار تمام روز و تمام شب را با هر چیزی که توی این شهر شلوار پایش میکند، پهن باشد. به من چه؟ من به کسی که ملاحظهاش برای من همین قدر است، چیزی بدهکار نیستم. آن هم کسی که اینقدر پست است که آن فورد را برای ردگم کردن آنجا میگذارد و مرا وادار میکند یک بعدازظهر تمام وقت تلف کنم و ارل او را آن پشت ببرد و دفترها را نشانش بدهد، فقط برای اینکه تقوای صاحبمردهاش از سر این دنیا زیاد است. گفتم توی بهشت هر غلطی بخواهی میکنی، بیآنکه مزاحم کسی بشوی. گفتم فقط نگذار که من در آن حال گیرت بیاورم، من بهخاطر مادربزرگت چشم هم میگذارم. اما فقط بگذار یک بار اینجا توی خانهای که مادرم در آن زندگی میکند، حین عمل گیرت بیاورم. این جوجهفکلیهای لعنتی که خیال میکنند دارند این همه آتش میسوزانند، یک آتش سوزاندنی بهشان نشان بدهم و به تو هم همین طور. اگر خیال میکند میتواند با خواهرزادة من توی جنگل پرسه بزند، نشان میدهم که آن کراوات سرخ لعنتی کلید در جهنم است.
صفحه ۲۲۵