کتاب خانه پزشک
کتاب خانه پزشک
1 عدد
روزی که دعوتنامه رسید، از اینکه یادداشتی شخصی همراهش نبود، کمی تعجب کردم، ولی چون پیش از آن کسی با من تماس نگرفته بود، متوجه شدم این دعوت معنیدار است. ژوزی دوست دارد دوباره مرا ببیند. حتا شاید شنیده بود این سالها سراغ چند نفر از دبیرستانیها را گرفتهام. قبول دارم همهشان دختر بودند، گرچه اصلا قصد نداشتم زندگیام شبیه فیلمهای هرزهنگار شود. نامهاش را که دریافت کردم، احساسات متناقضی سراغم آمدند، ولی با توجه به آنچه بینمان بود، فکر کردم ملاقات دوباره، حالا که بزرگ شدهایم، دستکم جالب است. معمولا من بدترین دشمن خودم بهنظر میآیم و سرِنا هم به هر کس که به حرفهایش گوش میداد، همین را میگفت. اگر اینطور بود، معلوم بود که دنبال ژوزی میروم. برای خودم آرزوی زندگیای جالب کردهام و به این نفرین چینی باور دارم. با در نظر گرفتن زندگی توخالی مادر و خواهرم، احساس میکنم نیاز دارم حداقل خود را مدتی به چیزی جالب مشغول کنم.
صفحه 158