کتاب حالا می بینید چه سرعتی داریم!
کتاب حالا می بینید چه سرعتی داریم!
1 عدد
مهمانهای توی لابی را تماشا میکردیم: تاجرهای سفیدپوست و سنگالیهای پولدار؛ و مردهایی را تماشا میکردیم که پشت میز پذیرش به آنها خدمات ارائه میدادند، همه با کت و شلوارهای خاکستری و عینکهای یک جور. یک ساعتونیم بود که منتظر بودیم. میخواستیم سوار ماشینی شویم و برانیم. به سمت ساحل برویم و بعد شنا کنیم و بعدش به پارک ملی برویم که پر بود از میمون و کروکودیل، و بعد همینطور به راهمان ادامه بدهیم و آخرش شب برگردیم و با پروازی از سنگال برویم. نقشهمان این بود که آن روز حدود ۲۰۰۰ دلار را به رهگذرها بدهیم.
و بالاخره ماشین از راه رسید و داشتیم سوار میشدیم که دو پسربچه خواستند شیشههایمان را تمیز کنند و ما نخواستیم؛ گفتند پارکش که بکنیم ازش مراقبت میکنند. گفتیم ما داریم میرویم، پارک نمیکنیم. خندیدند. همه با هم خندیدیم.
هَند پرسید: «یهکم بدیم به اینا؟»
گفتم: «بذار اول راه بیفتیم. اول، بیرونِ شهر.»
من میرونم.»
«نه، بهتره اول من بشینم.»
صفحه ۷۷