کتاب جادوگران، بدکاره گان، و ساحران
پیش گفتار
چندین سال پیش که در بنگال بودم و در روستایی کوچک اقامت داشتم و در حال انجام تحقیقی بودم، یک بعدازظهر تصمیم به قدم زدن در جادهای اسرارآمیز گرفتم، همانند اغلب خارجیها از خطری که در تاریکی کمین کرده بود، ناآگاه بودم. آسمان بر فراز درختان تقریباً سیاه، آبی سیر شده بود و افراد اندکی که با عجله به سمت خانه در حال حرکت بودند بر و بر مرا نگاه میکردند انگار که موجودی سه سر دیده باشند، من که کاملا به این امر عادت کرده بودم راه خود را به سمت گوری که در اوایل روز آن را کشف کرده بودم، ادامه دادم. خوشبختانه، یکی از زبان آموزان جوان من با مادرش در حال عبور بود. برخلاف خوش و بش من، آنها کاملا نگران به نظر میرسیدند.