کتاب تنگسیر | نشر جاویدان
کتاب تنگسیر | نشر جاویدان
سگ، کاسه اول را فوری بلعید و کاسة دوم را آهستهتر تا نیمه خورد و زبانش را دور لبهایش چرخاند و از پایین، چشمانش را به محمد دوخته بود و همچنان زبان و سر و گوش و دُمش میجنبید. «حالا حالت جا اومد؟»
آن وقت نان را انداخت جلوی شیرو که برداشت و دوید رفت زیر درخت «کُنار». بعد ظرف را برداشت برد زیر لوکه و برای مرغها پُرش کرد.
«بخورین زبون بسّهها!» مرغ و خروسها با بیمیلی عقب رفتند و از سر و صدا افتادند. «معلوم میشه سیرین! حسودیتون شده بود که به شیرو آب دادم؟ پناه بر خدا که شما حیوونا هم بعضی وختا مث آدما میشین.»
صفحه ۴۷مروری بر کتاب تنگسیر نوشتهی صادق چوبک