کتاب تقدیم به گلرخ، با عشق و نفرت
1 عدد
گمانم بیست دقیقهای تا چالوس فاصله داشتم که زن سابقم تلفن کرد گفت: «کجایی؟»
«چیزی دیگه نمونده.»
«یعنی کجایی؟»
«نزدیکم فکر کنم چهار پنج کیلومتر مونده برسم چالوس.»
«کجا نزدیکی یه ساعت دیگه داری»
«آره، همین حدودها.»
چند لحظه سکوت کرد. بعد گفت: «دیر راه افتادی ببین، جی پی استو روشن کن. لوكيشنو برات فرستادم توروخدا این کارو بکن اینجا همه منتظرن.»
«باشه برسم چالوس روشن میکنم.»
«روشنش کن همین حالا روشنش کن بزن کنار و روشنش کن یه بار هم که شده به حرفم گوش بده به راست از چالوس می آردت اینجا.»
«گفتم که روشنش میکنم مطمئن باش.»
دوباره سکوت کرد. گفتم: «گلرخ!»
شنیدم که داشت با کسی حرف میزد. بعد گفت: «منتظرتیم.»
و قطع کرد.
گوشی را انداختم روی صندلی کناری و زل زدم به جلو.
صفحه ۷