کتاب بیگانه | نشر مرکز
کتاب بیگانه | نشر مرکز
به نظر خیلی خسته میآمد. لحظهای ساکت ماند، در حالی که ماشین تحریر که گفتگوی ما را دنبال میکرد، آخرین جملات را مینوشت. بعد با دقت مرا نگاه کرد و کمی با اندوه و نجوا کرد: «هرگز روحی به این بیاحساسی مثل روح شما ندیدهام. مجرمانی که پیش من می آیند همیشه در مقابل این تصویر رنج گریه میکنند.» خواستم در جواب بگویم که دقیقا به خاطر آن است که مجرماند. اما فکر کردم من هم مثل آنها هستم. با این فکر کنار نمیآمدم. بالاخره بازپرس بلند شد، انگار میخواست به من بفهماند که بازجویی تمام شده است. فقط با حالتی خسته از من پرسید آیا از عملم پشیمان هستم. فکری کردم و گفتم بیشتر از اینکه واقعا پشیمان باشم نوعی ناراحتی حس میکنم. حس کردم مرا درک نکرد. آن روز اتفاق بیشتری نیفتاد.
فقط کسانی که خیلی گریه کرده باشند، خندیدن را بلدند
به مناسبت روز خبرنگار مروری بر کتاب زندگى جنگ و ديگر هيچ نوشتهی اوريانا فالاچى
زنی با ذهن اسرارآمیز
جی کی رولینگ: مروری بر زندگی خالق مجموعه کتابهای هری پاتر
دنیای کسانی که حرفهشان کتاب است همیشه پرجمعیت است
بخشی از کتاب «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری» اثر ایتالو کالوینو