کتاب بی رد خون
1 عدد
محسن با نوک انگشتها بخار شیشهی مینی بوس را پاک کرد. هوا هنوز گرگ و میش بود و توی خیابان پرنده پر نمیزد این چند وقت تنها وقت روز که میشد خیابان را ساکت دید همین حول و حوش بود. یک ساعتی میشد که راه افتاده بودند و بچهها را جلو وزارت خانهها یا جاهای مهم پیاده کرده بودند. محسن چندباری غر زده بود که شاید تا چند وقت پیش این کار فایدهای داشت اما حالا که سیل مردم توی خیابانها بود یک نفر دو نفر جلو یک وزارتخانه چه کار میتوانستند بکنند؟ همیشه هم یک جواب گرفته بود که دستور است هر روز از جایی خبر میآمد که بانکی یا سینمایی را آتش زدهاند. محسن فحش میداد به شانسش که درست وسط این بلبشو آمده بود خدمت دعا میکرد تا وقتی کارت پایان خدمتش را نگرفته اتفاقی نیفتد که به نظر هم نمیرسید بیفتد.
صفحه ۳۲