کتاب برای من غمگین نشوید
کتاب برای من غمگین نشوید
نامهات به دستم رسید؛ در آن از سرطان پدرت گفته بودی؛ و گفته بودی بیش از حد احساس فلاکت میکنی، تحمل مرگ خودمان آسان است؛ مرگ دیگران! رسیدن مرگ دیگران است که نمی توانیم تحملش کنیم. همیشه در این شرایط سعی کرده ام از تاریخ، تاریخ مرگ و حقیقت مرگ استفاده کنم؛ سعی کرده ام به مرگ ناپلئون فکر کنم، هیتلر، پرنده، گربه، ستاره سینما، قهرمان، جنایتکار، نام چیزها، چیزهایی که زمانی... اما هیچ فایده ای ندارد. ذهن نمی تواند به غریزه غلبه کند. ذهن پدیدهی نوظهوری است؛ غریزه مدتها پیش از او سر جای خودش بوده است. وقتی عشق خاکستر می شود، از اندوه خجالت نکش، همین طور از دیوانگی و کج خلقی. مادرم از سرطان مرد. شب کریسمس برایش زیباترین تسبیحی را که می توانستم خریدم اما وقتی رسیدم، در بسته بود. همانجا ایستاده بودم و دستگیره را می چرخاندم که پرستاری رسید و گفت: «مرد.»