کتاب باغ گذر
کتاب باغ گذر
- مرد آن خانوادهای که من برایشان کار میکنم، به گمانم مرد خوشبختی است، یک آقایی است صاحبمنصب، پولدار. با این همه، آدمِ پریشانی است، بله، مثل کسی که مدام در عذاب باشد. مطمئنم که تابهحال نگاهم نکرده، بعید است که مرا بشناسد، اصلاً حضور مرا ندیده.
- با این حال، شما جزو دخترهایی هستید که مردم نگاهشان میکنند.
- ولی این آقا به هیچکس نگاه نمی کند. میشود گفت که حتی بلد نیست از چشمهاش درست استفاده کند. به همین علت هم اغلب بهنظرم میرسد که خوشبختیش کمتر از آن است که آدم فکر میکند. انگار از همه چیز خسته شده است، حتی از نگاه کردن.
- زنش چطور؟
- زنش هم مثل خودش، به نظر خوشبخت میآید، ولی میدانم که نیست.
صفحه ۶۱