
کتاب با تشنگی پیر می شویم
1 عدد
تابستان بود. هوای دم کرده و گرم پدر و مادرش روی تخت چوبی جلو قهوه خانه میخوابیدند. توبا و خواهرش زیر تخت او حتی از دیدن ستارهها سهمی نداشت. آسمان برای او کوتاه بود به اندازهی زمین و تخت و از بالای آسمان چوبی نفسهای پدرش و نالههای مادرش را میشنید.
«نگاه کن حالا من با ستارهها بیشتر از آن آدمی دوست هستم که تمام غمش نداشتن عینک آفتابی است!»
این تابستان هم مثل تمام تابستانها گرم بود.
صفحه ۲۹


کالین هوور مخاطرهآمیزترین، پرهیاهوترین و عاشقانهترین رمانهای خود را انتخاب میکند
کالین هوور: از کتابهای پرفروش تا موفقیت جهانی

روزی که مریم، آذر و سردار مریم مسیر تاریخ را تغییر دادند
معرفی مجموعه کتاب زنان و مردانی که ایران را ساختهاند

تنهاییْ تا ابد و دوباره زمین!
معرفی کتاب دری در کار نیست و مرد تنهای خدا نوشتهی تامس ولف