کتاب با آخرین نفس هایم
کتاب با آخرین نفس هایم
در مادرید، یک قبرستان قدیمی وجود داشت که از بیست – سی سال پیش متروکه افتاده بود و شاعر رومانتیک بزرگ مالارا هم در آن جا مدفون بود. در محوطهی گورستان بیشتر از صد درخت سرو وجود داشت که قشنگترین سروهای دنیا بودند: مائدههایی از باغ بهشت. یک روز با دورس و سایر اعضای محفل خودمان تصمیم گرفتیم به تماشای این قبرستان برویم. من بعد از ظهر ده پزتا به متولی قبرستان دادم و با او قرار و مدار گذاشتم.
بعد از تاریک شدن هوا در پرتو نور مهتاب بیصدا وارد قبرستان متروکه شدیم. من به مقبرهی گودی برخورد کردم، از چند پله پایین رفتم و آن زیر در نوری کمرنگ تابوتی دیدم که باز شده بود و از لای آن موهای خشک و کثیف زنی بیرون ریخته بود. با ناراحتی دیگران را صدا کردم که همگی به آنجا آمدند. آن رشته گیسوان مرده در نور مهتاب از تکاندهندهترین تصاویری بود که در سراسر زندگی دیدهام و در فیلم شبح آزادی هم به آن رجوع کردهام، در فصلِ «آیا موها در قبر رشد میکنند؟»
صفحه 123
مروری بر کتاب با آخرین نفسهایم نوشتهی لوییس بونوئل