کتاب افسانه های تبای
کتاب افسانه های تبای
ادیپوس: ( بی حوصله) نه !
اینهمه حرفهائی بی بهاست.
تسئوس : پس چرا
بر تو بیشتراز همه ستم رفته است؟
ادیپوس: پسرانم که از خون و گوشت منند تبعیدم کردند .
جنایت من به ضد پدرم
امید بهروزی را تباه کرد.
تسئوس: اگر چنین است،
اگر تو هنوز مطرودی و همیشه باید
دور از دیگران بسر بری، چرا می خواهند ترا بچنگ آرند؟
ادیپوس: پیام خدا ناچارشان کرده است .
تسئوس: خدا تهدید کرده است ...
ادیپوس: که در همین سرزمین مکافات بینند.
تسئوس: اینجا ؟ چرا؟ چه کشمکشی ممکن است
میان سرزمین ما و آنان درگیرد؟
ادیپوس: زمان، دوست من، زمان شکست ناپذیر در همه جا تا راج می کند.
زندگی بی زمان و بی مرگ تنها از آن خدایان است.
هرچیز دیگر نابود است. جوهر زمین غبار می شود.
صفحه 174