کتاب افسانه های ایرانی (جلد 7)
کتاب افسانه های ایرانی (جلد 7)
قسم گرگ و روباه دمبریده
روزی بود، روزگاری بود. در زمانهای قدیم یک ایل چادر زده بود و در قشلاق گوسفندها را میچراندند. وقتی میخواستند کوچ کنند و بروند ییلاق، میشی زایید و اهل ایل دیدند نمیتوانند این بره را ببرند و در راه دست و پای آنها را میگیرد. این بود که میش را راه انداختند و بره در همان دشت ماند. بره که تازه یاد گرفته بود چه کار کند، در همان دشت شروع کرد به چریدن و کمکم حال و جانی گرفت و در همنی گردشها با سگی دوست شد و سگ هم وقتی دید این بره نمیتواند تک و تنها از پس جانورها بربیاید، تصمیم گرفت عین برادر مواظبش باشد. از وقتی هم دوست شدند، شب و روزشان را با هم سر میکردند.
صفحه 353
لمسکردن هم قوانین خود را دارد
معرفی کتاب کودک لمسکردن یا لمسنکردن، مسئله این است! نوشتهی هانتر ماناسکو
تا مهر و مه تابنده است؛ ایران ما پاینده است
معرفی کتاب کودک باغ ایران نوشتهی حسین گلگلاب
آیین میر نوروزی
گزیدهای از بخش میر نوروزی «کتاب جشنهای باستانی ایران با تکیهبر جشن نوروز» نوشتهی دکتر حسین آذران