کتاب استخوان خوک و دست های جذامی
کتاب استخوان خوک و دست های جذامی
1 عدد
دانیال توی آپارتمان میچرخید و زیرلب آهسته با
خودش حرف میزد: «فرض اول، مرگی در کار نیست. اگه مرگ نباشه، آدمها از بزرگترین
خطر و بزرگترین تهدید هستی نجات پیدا میکنند. آدمها برای چی از مریضی میترسند؟
برای اینکه در تصادف احتمال مرگ زیاده. برای چی از قبرستون و مرده میترسند؟ برای
این که قبرستون یعنی خونۀ مرگ.
رفت توی اتاق و برگشت توی هال. رفت توی انباری و باز آمد توی اتاقش. «واسه چی از جنگ واهمه دارند؟ برای اینکه جنگ اونها رو یهراست میبره به جایی که اسمش مرگه.» از لابهلای کتابهای ریختهشدۀ روی فرش گذشت و نشست روی لبۀ تختخواب.زل زد به ستونهای کتابها که تا نزدیکی سقف بالا رفته بودند. «از تهدید، از زندان، از شکنجه، از خون، از گلوله، از پلیس، از خشونت برای چی میترسند؟» سکوت کرد و انگار بخواهد پرندهای را که گوشۀ اتاق کز کرده باشد صید کند، پاورچینپاورچین به ستونی از کتابهاش نزدیک شد.
صفحه ۳۹