
کتاب ابریشم
1 عدد
این رمان نیست. حتی حکایت هم نیست. یک قصه است. قصه با مردی که دنیا را در نوردید و با یک دریاچه که معلوم نیست چرا آنجاست آغاز می شود، و در یک روز پر باد پایان می پذیرد. شاید بشود گفت که یک قصه ی عشق است. ولی اگر فقط همین بود به زحمت تعریفش نمی ارزید. در این قصه تمنا و رنج هم هست، از آنگونه که خوب میشناسیم، ولی هیچگاه واژه ی درستی برای بیانش نمی یابیم. و به هر حال این واژه «عشق» نیست.
همه ی قصه ها موسیقی خودشان را دارند. این یکی موسیقی اش سفید است. مهم است که این را بگویم، زیرا موسیقی سفید موسیقی غریبی است، آدم را گاهی زیرورو میکند: آهسته نواخته می شود و باید آرام با آن رقصید. چیز دیگری برای گفتن نیست. شاید باید خاطرنشان کرد که این قصه در قرن نوزدهم اتفاق می افتد: فقط برای اینکه کسی در آن منتظر هواپیما، ماشین لباسشویی و روانکاو نباشد. از این چیزها خبری نیست.
الساندرو باريكو

