کتاب آن سوی رودخانه، زیر درختان
کتاب آن سوی رودخانه، زیر درختان
سرهنگ چیزی نگفت و پیشا پیشِ جوانک توی راهرو راه افتاد.
راهروِ پهن و بزرگی بود با سقف بلند، و در سمت «گراند کانال» یک فاصله طولانی و مشخص میان درِ اتاقها بود. اینجا قبلاً قصر بود و طبعاً هیچ اتاقی نبود که چشمانداز معرکهای نداشته باشد، جز اتاقهایی که برای خدمتکارها ساخته بودند.
مسافتی که راه رفتند در نظر سرهنگ طولانی آمد، هرچند مسافت خیلی کوتاهی بود، و وقتی سروکلة پیشخدمت مسئول اتاق پیدا شد، قدکوتاه و سبزه، که چشم مصنوعی شیشهایاش در حدقة چپش برق میزد و همینطور که کلید گندهاش را در قفل میچرخاند و نمیتوانست همان لبخند کامل و صمیمانة همیشگیاش را بزند، سرهنگ آرزو کرد در هرچه زودتر باز شود.
صفحه ۷۹