کتاب کیمیاگر | نشر مکتوب
کتاب کیمیاگر | نشر مکتوب
مردی با ریش بلند و چشمهای تیره گفت: «من کاروان سالارم. بر تک تک افرادی که با خود میبرم، حق مرگ و زندگی دارم. چون صحرا زن هوسبازی ست و گاهی مردها را دیوانه میکند».
دویست نفر میشدند و دو برابر آنها گوسفند، اسب، قاطر و پرنده بود. جمعیت پر از زنها و بچهها بود و مردانِ شمشیر به کمر، تفنگهای بلند به دوش داشتند. انگلیسی چند چمدانِ پر از کتاب داشت. هیاهوی عظیمی آن جا را آكنده بود و کاروان سالار مجبور شد گفتههایش را چند بار تکرار کند تا همه بفهمند.
- «در این جا آدمهای گوناگونی هستند و قلب این آدمها خدایان گوناگونی در خود دارد. اما یگانه خدای من الله أست، و به او سوگند میخورم تمام تلاشَم را برای پیروزی دوباره بر صحرا بکنم. اکنون میخواهم هر یک از شما به خدای خود سوگند بخورید، از ژرفای قلبتان، که تحت هر شرایطی از من پیروی میکنید. در صحرا، نافرمانی به معنای مرگ است».
صفحه ۱۱۸